گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ترجمه کتاب نفیس (القطره)
جلد اول
بخش دوازدهم




قطره اي از دریاي کمالات و افتخارات
امام دهم ، نور نمایان و ماه تابان ،
دارنده شرافت و بزرگواري و عزّت و برتري و لطف و احسان ،
ابوالحسن سوّم حضرت علیّ بن محمّد ، امام هادي صلوات اللَّه علیه
ص: 672
ص: 673
از اسحاق جلّاب( 1) نقل کرده است که گفت: براي حضرت هادي علیه السلام « کافی » 1 – کلینی رحمه الله در کتاب / 476
گوسفندان زیادي خریداري کرده بودم، روزي مرا طلبید و وارد اصطبل نمود، و آن به محل وسیعی که نمی شناختم متّصل بود
من گوسفندان را طبق دستوري که حضرت می فرمود بین اشخاص پخش می کردم، از آن جمله براي حضرت ابوجعفر و
مادرش و دیگر بستگان او به امر آن حضرت بردم ، سپس اجازه خواستم که به بغداد نزد پدرم برگردم و آن هنگام روز ترویه
(هشتم ذیحجه) بود، آن حضرت برایم نوشت :
تقیم غداً عندنا ثمّ تنصرف.
فردا را نزد ما بمان و بعد از آن برگرد.
من روز عرفه (نهم ذیحجه) را نزد ایشان ماندم و شب عید قربان را در آنجا بیتوته نمودم، هنگام سحر نزد من آمد و فرمود: اي
اسحاق برخیز.
من از جا برخاستم، و همینکه چشم گشودم ناگهان خود را در بغداد کنار خانه ام دیدم، خدمت پدرم رسیدم و دوستانم به
دیدن من آمدند، به
-1 جلّاب اصطلاحاً به کسی گفته می شود که گوسفند و مانند آن را در محلّی می خرد و براي فروختن به محلّ دیگري روانه
می سازد .
ص: 674
( آنها گفتم عرفه در عسکر بودم و عید را در بغداد گذراندم.( 1
از صالح بن سعید نقل کرده است که گفت: « بصائر الدرجات » 2 - صفّار رحمه الله در کتاب / 477
خدمت حضرت هادي علیه السلام رسیدم هنگامی که متوکّل آن حضرت را به سامراء دعوت کرده بود و در جاي نامناسبی
منزل داده بود - به آن حضرت عرض کردم: فدایت شوم، اینها در همه امور قصد دارند نور فروزان شما را خاموش کنند و در
حق شما کوتاهی کنند تا آنجا که شما را در این کاروانسراي بسیار زشت که جاي فقیران و فرومایگان می باشد ساکن نموده
اند.
امام علیه السلام فرمود: تو در این پایه از معرفت ما هستی و خیال می کنی این امور از قدر و منزلت ما می کاهد.
سپس با دست اشاره نمود و فرمود : نگاه کن چه می بینی؟
چون نگاه کردم باغ هاي زیبا منظر و پر طراوتی مشاهده کردم که در آن زنان نیکوکار خوش بو و نونهالانی که همچون
مرواریدي در پوشش بودند، و پرندگان زیبا و آهوهاي خوش خط و خال و نهرهاي جاري وجود داشت، دیدن این منظره مرا
به حیرت انداخت و چشمانم را خیره نمود.
امام علیه السلام فرمود: حیث کنّا فهذا لنا عتید ولسنا فی خان الصعالیک .
( که جایگاه فقیران و فرومایگان است نخواهیم بود.( 2 « خان صعالیک » ما هر کجا باشیم چنین موقعیتی داریم و در حقیقت در
411 ، الإختصاص: / 132 ح 14 ، مناقب ابن شهراشوب: 4 / 498 ح 3، بصائرالدرجات: 406 ح 6، بحار الأنوار : 50 / -1 الکافی : 1
.325
132 ح 15 و علّامه بزرگوار مجلسی / 498 ح 2، إعلام الوري: 365 ، بحار الأنوار : 50 / -2 بصائر الدرجات: 406 ح 7، کافی : 1
411 ، کشف / رحمه الله شرح طولانی در ذیل این حدیث بیان فرموده است ، به آنجا مراجعه کنید . مناقب ابن شهراشوب : 4
. 421 ح 4، الإختصاص: 324 ، الإرشاد: 324 / 383 ، مدینه المعاجز: 7 / الغمّه: 2
ص: 675
از ابوهاشم جعفري نقل « خرائج » و قطب راوندي رحمه الله در کتاب « مناقب » 3 - ابن شهر آشوب رحمه الله در کتاب / 478
کرده اند که گفت:
خدمت امام هادي علیه السلام شرفیاب شدم، آن حضرت با من به زبان هندي سخن گفت، و من نتوانستم به خوبی پاسخ دهم
در پیش روي آن حضرت سطل کوچکی بود که پر از سنگریزه بود.
امام علیه السلام یکی از آن سنگریزه ها را برداشت و در دهان مبارك خود نهاد و قدري آن را مکید، و سپس آن را به من
مرحمت فرمود و من آن را در دهانم گذاشتم، بخدا قسم از نزد آن حضرت برنخاستم مگر اینکه با هفتاد و سه لغت می
( توانستم سخن بگویم که یکی از آنها هندي بود.( 1
می نویسد: روایت شده که ابو هاشم جعفري( 2) بعد از وفات حضرت رضا و « خرائج » 4 - راوندي رحمه الله در کتاب / 479
فرزندش امام جواد علیه السلام خدمت امام هادي می رسید و زیاد به آن حضرت مراجعه می کرد، روزي عرض کرد: من
وقتی از خدمت شما به بغداد می روم شوق دیدار شما را پیدا می کنم، گاهی نمی توانم با کشتی سفر کنم، مرکبی هم جز
همین بِرذون( 3) ضعیف ندارم، از خدا بخواهید که مرا در راه زیارت شما تقویت فرماید.
امام علیه السلام براي او دعا کرد و فرمود:
قوّاك اللَّه یا أباهاشم ، وقوّي برذونک .
خداوند به تو اي ابو هاشم و برذونت قوّت دهد .
136 ح 17 ، کشف الغمّه: / 408 ، إعلام الوري: 360 ، بحار الأنوار : 50 / 673 ح 2، مناقب ابن شهراشوب: 4 / -1 الخرائج: 2
. 451 ح 34 / 397/2 ، مدینه المعاجز: 7
-2 او داود بن قاسم بن اسحاق بن عبداللَّه بن جعفر بن ابی طالب است . نجاشی در کتاب رجال خود ص 156 رقم 411
فرموده است : ابوهاشم مقام و مرتبه والایی نزد ائمه طاهرین علیهم السلام داشت ، و از ثقات است که به خبرش اطمینان
فرموده است : ابوهاشم از ائمّه علیهم السلام پنج امام بزرگوار - از حضرت « فهرست » حاصل می شود ، و شیخ رحمه الله در
رضا علیه السلام تا حضرت صاحب الأمر ارواحنا فداه - را درك کرده است .
-3 برذون نوعی چهارپا است که از اسب ضعیفتر و از الاغ در راه رفتن تواناتر است، ظاهراً به آن یابو گفته می شود.
ص: 676
راوي گوید: بعد از دعاي آن حضرت ابوهاشم نماز صبح را در بغداد می خواند و با همان مرکب براه می افتاد و نزدیک ظهر
به سامراء می رسید( 1) دوباره اگر می خواست همان روز به بغداد بر می گشت و این از عجیب ترین دلایل و معجزاتی بود که
( از آن امام علیه السلام مشاهده شد .( 2
از بعضی از راویان نقل می کند که امام هادي علیه السلام براي آنها « بصائر الدرجات » 5 – صفّار رحمه الله در کتاب / 480
نوشتند:
إنّ اللَّه جعل قلوب الأئمّه مورداً لإرادته فإذا شاء اللَّه شیئاً شاؤوه .
خداوند تبارك وتعالی قلوب امامان علیهم السلام را جایگاه اراده خودش قرار داد، لذا هر گاه خدا چیزي را بخواهد آنان نیز
می خواهند .
و نمی خواهید مگر آنکه خدا » ، (3)« وَما تَشاءُون إلّا أنْ یَشاءَ اللَّه » : و این مضمون فرمایش خداوند است که فرموده است
(4). « بخواهد
از عمّار بن زید نقل کرده است که گفت: « دلائل الإمامه » 6 - ابوجعفر محمّد بن جریر طبري رحمه الله در کتاب / 481
به امام هادي علیه السلام عرض کردم: آیا شما می توانید به آسمان بالا روید و چیزي با خود بیاورید که نمونه اش در زمین
نیست ؟
تا این درخواست را نمودم ، دیدم امام علیه السلام در هوا بالا رفت و من به ایشان نگاه کردم تا از نظرم پنهان گردید، پس از
مدّتی برگشت و با خود پرنده اي طلائی آورد که در گوشهایش گوشواره هاي طلا و در منقارش درّ
-1 فاصله بین سامراء و بغداد ، سی فرسخ است .
437/ 137 ح 21 ، إثبات الهداه: 3 / 409 ، بحار الأنوار : 50 / 672 ح 1، إعلام الوري: 361 ، مناقب ابن شهراشوب: 4 / -2 الخرائج: 2
. 454 ح 37 / ح 33 ، مدینه المعاجز : 7
. -3 سوره دهر ، آیه 30
372 ح 23 ، إعلام الوري: / 416 ح 1، بحار الأنوار : 25 / -4 مختصر البصائر تألیف حسن بن سلیمان حلّی : 65 ، تفسیر برهان : 4
55 ح 4، و 305/ 114 ح 24 / 409 ذیل آیه 29 سوره تکویر ، و همچنین این روایت در بحار الأنوار : 5 / 361 ، تفسیر قمی : 2
435 ح 5 به نقل از تفسیر قمی ذکر گردیده است . / تفسیر برهان : 4
ص: 677
گرانبهائی بود و می گفت :
خدایی جز خداوند یکتا نیست ، محمّد صلی الله علیه وآله وسلم فرستاده » « لا اله إلاّ اللَّه ، محمّد رسول اللَّه ، علیّ ولیّ اللَّه »
. « خداوند است ، و علی ولیّ پروردگار است
امام علیه السلام فرمود: هذا طیر من طیور الجنّه .
این پرنده اي از پرندگان بهشت است.
( سپس آن را رها کرد، و او بازگشت .( 1
از هبه اللَّه بن ابی منصور موصلی روایت کرده است که گفت: در دیار « خرائج » 7 - قطب راوندي رحمه الله در کتاب / 482
ربیعه( 2) کاتبی نصرانی از اهالی کَفْرتُوثا( 3) بنام یوسف بن یعقوب بود که بین او و پدرم دوستی و رفاقت بود، روزي به منزل
ما آمد و خدمت پدرم رسید . پدرم به او گفت: چه پیش آمده که در این وقت آمده اي؟ چه خبر تازه اي داري ؟
گفت: متوکّل مرا احضار نموده است و نمی دانم چه اراده اي نسبت به من دارد ، و چون از این قضیه وحشت دارم براي
سلامتی خود صد دینار نذر کرده ام و آن را به همراه آورده ام تا به امام هادي علیه السلام تقدیم نمایم
پدرم گفت: توفیقی یافته اي که چنین نذري نموده اي، آنگاه با پدرم وداع کرد و بدنبال مقصد خود رفت بعد از چند روز
دوباره نزد ما برگشت در حالیکه شادمان و خندان بود ، پدرم به او گفت: قصّه و سرگذشت خودت را براي ما تعریف کن.
. -1 نوادر المعجزات: 185 ح 3، دلائل الامامه: 413 ح 5
-2 دیار ربیعه ؛ محلّی بین موصل و رأس عین است .
پنج فرسخ فاصله است . و همچنین از قریه هاي فلسطین نیز می « دارا » -3 کفرتوثا ؛ قریه بزرگی از توابع جزیره است ، بین آن و
باشد .
ص: 678
نصرانی گفت: به طرف سامراء حرکت کردم و تا آن زمان سامراء را ندیده بودم، چون وارد شدم و در خانه اي منزل نمودم .
با خود گفتم : بهتر است پیش از آنکه نزد متوکّل روم و کسی از آمدن من باخبر شود این مبلغ را به امام علیه السلام برسانم و
می دانستم که آن حضرت خانه نشین است و حق خارج شدن از منزل را ندارد. متحیّر مانده بودم چه کنم؟ از طرفی خانه امام
علیه السلام را نمی دانستم و از طرفی می ترسیدم از کسی آدرس بپرسم مبادا خبر به متوکّل رسد و غصه من زیادتر گردد .
پس از مدّتی که با خود اندیشیدم به قلبم چنین خطور کرد که الاغ خود را سوار شوم و افسار حیوان را رها کنم تا هر کجا می
خواهد برود، شاید به این وسیله بدون اینکه از کسی پرسش کنم خانه امام علیه السلام را پیدا کنم ، سپس دینارها را میان
کاغذي گذاشتم و آن را در آستین خود پنهان کردم و سوار مرکب شدم.
آن حیوان از میان خیابان ها و کوچه ها عبور می کرد و مطابق میل خود می رفت تا اینکه کنار خانه اي توقف کرد، هر چه
کوشش کردم برود، قدم برنداشت، به غلام خود گفتم : آهسته از یک نفر بپرس که این خانه کیست؟ به او گفتند: این خانه
یعنی امام هادي علیه السلام است . « ابن الرضا »
با تعجب گفتم: اللَّه اکبر، بخدا قسم این دلیل روشن و قانع کننده اي بر امامت و حقّانیت او است . در این هنگام خادم سیاه
چهره اي از میان آن خانه بیرون آمد و به من گفت: یوسف بن یعقوب تویی؟ گفتم: بلی .
فرمود: فرود آي، من فرود آمدم، و او مرا در راهرو خانه جاي داد و خود داخل خانه شد.
با خود گفتم: این هم دلیل دیگر، از کجا این خادم نام مرا می دانست، در این شهر که کسی مرا نمی شناسد و من هرگز تا
کنون اینجا نیامده ام .
خادم برگشت و گفت: آن صد دیناري که در کاغذ گذاشته اي و در آستین داري به من بده. من به او تقدیم کردم و گفتم:
این هم دلیل سوّم .
ص: 679
مرتبه دیگر خادم نزد من آمد و گفت: وارد خانه شو . چون خدمت آن بزرگوار شرفیاب شدم دیدم تنها نشسته است ، به من
فرمود: اي یوسف ، چه چیز برایت ظاهر گشت ؟
عرض کردم: به قدر کافی برایم دلیل و برهان ظاهر شد .
امام علیه السلام فرمود: هیهات، تو مسلمان نخواهی شد، ولی فلان پسرت اسلام اختیار می کند و از شیعیان ما خواهد بود.
یا یوسف، إنّ أقواماً یزعمون أنّ ولایتنا لاتنفع أمثالکم، کذبوا واللَّه أنّها لتنفع أمثالک.
اي یوسف؛ گروهی خیال می کنند دوستی ما به اشخاصی مانند تو سود نمی بخشد، ولی بخدا قسم دروغ می گویند و دوستی
ما براي افرادي مثل تو نیز فایده خواهد داشت.
اکنون بسوي آنچه قصد کرده اي برو، و بدان که بدي نخواهی دید .
می گوید: بعد از آن به خانه متوکل رفتم و آنچه خواستم به او گفتم و هیچگونه شرّي و آزاري از او به من نرسید و به راحتی
از نزد او برگشتم .
هبهاللَّه - راوي این حدیث - گوید : فرزند این نصرانی را بعد از فوت پدرش ملاقات کردم در حالیکه مسلمان و شیعه خوبی
گشته بود و به من گفت: پدرم در حال نصرانیّت از دنیا رفت و من بعد از فوت او مسلمان شدم ، و می گفت: من همان
( بشارتی هستم که مولایم فرموده است.( 1
باب هفتم ؛ » : 8 - سید هاشم بحرانی رحمه الله در کتاب حلیه الأبرار در احوال امام عسکري علیه السلام چنین می نویسد / 483
: « گفتار آن حضرت با انوش نصرانی
از احمد قصیر روایت شده است که گفت: خدمت سرور خود امام عسکري علیه السلام در عسکر بودم که خادمی از خانه
سلطان به محضر آن
392 ، و در آخر حدیث / 144 ح 28 ، الثاقب فی المناقب: 553 ح 13 ، کشف الغمّه: 2 / 396 ح 3، بحار الأنوار : 50 / -1 الخرائج: 1
این عبارت است : او همواره می گفت که من به بشارت مولایم ایمان دارم .
ص: 680
حضرت شرفیاب شد و عرض کرد : امیرالمؤمنین (!!) خدمت شما سلام می رساند و می گوید: کاتب ما انوش مسیحی می
خواهد دو پسرش را ختنه کند، او از ما درخواست کرد که از شما تقاضا کنیم به خانه او تشریف آورید و براي سلامتی و بقاء
فرزندش دعا کنید، و من خیلی مایلم که دعوت ما را بپذیرید و شما را دچار این زحمت زیاد نمی کنیم مگر بخاطر اینکه او
.« ما به دعاي یادگارهاي نبوّت و رسالت تبرّك می جوییم » ، « نحن نتبرّك بدعاء بقایا النبوّه والرساله » : گفته است
امام علیه السلام فرمود: الحمدللَّه الّذي جعل النصاري أعرف بحقّنا من المسلمین.
خدا را سپاسگزارم که مسیحیان را آشناتر به حقوق ما از مسلمانها قرار داد.
سپس دستور داد اسب او را آماده کردند ، آنگاه سوار بر مرکب شدیم و به راه افتادیم تا به خانه انوش رسیدیم .
انوش تا از آمدن امام علیه السلام باخبر شد با سر و پاي برهنه در حالی که اطراف او کشیش ها و رهبان ها و خدمتگزاران
کلیسا بودند و انجیل را روي سینه اش قرار داده بود به استقبال امام علیه السلام آمد و چون کنار درِ خانه خدمت امام علیه
السلام رسید عرض کرد :
به این کتاب مقدس که شما به آن آشناتر از ما هستی به حضرتت توسّل می جویم که از گناه ما در اینکه شما را به زحمت
انداختیم درگذري و به حقّ حضرت مسیح عیسی بن مریم علیه السلام و انجیلی که از طرف پروردگار به او نازل شده ، از
امیرالمؤمنین(!!) این درخواست را نکردیم جز بخاطر اینکه در انجیل یافتیم شما شأن و مقامی نزد خداوند همانند عیسی بن
مریم دارید .
امام علیه السلام فرمودند: الحمدللَّه (که خداوند این معرفت را به شما مرحمت کرد)، آنگاه وارد خانه
ص: 681
شد و بر فرش هاي او قدم نهاد ، همه غلامان و حاضران به احترام آن حضرت از جا برخاستند و مؤدّبانه ایستادند.
امام علیه السلام به انوش فرمود: أمّا إبنک هذا فباق علیک، وأمّا الآخر فمأخوذ عنک بعد ثلاثه أیّام، وهذا الباقی یسلم ویحسن
إسلامه ویتولّانا أهل البیت.
این پسرت براي تو باقی می ماند، ولی دوّمی بعد از سه روز دیگر از تو گرفته خواهد شد ، فرزندي که برایت می ماند اسلام
آورده و مسلمان خوبی خواهد شد و دوستی و ولایت ما اهل بیت را می پذیرد.
انوش عرض کرد: به خدا قسم ، اي سرور من فرمایش شما حق است و براي من فوت این فرزندم آسان است چون بشارت
دادي فرزند دیگرم مسلمان می شود و اهل ولایت شما اهل بیت علیهم السلام می گردد.
بعضی از کشیشان به او گفتند: تو که این گونه هستی پس چرا مسلمان نمی شوي؟ جواب داد: من مسلمانم و مولایم از آن
آگاه است.
امام علیه السلام گفتار او را تصدیق نمود و فرمود:
و اگر این نبود که مردم می گفتند: ما از فوت پسرت خبر دادیم و آن خبر مطابق با واقع نبود هر آینه بقاء فرزندت را از
خداوند مسألت می نمودیم.
انوش عرض کرد: اي سرور من؛ آنچه شما اراده کنید من همان را مایلم.
راوي این خبر یعنی احمد قصیر گوید: به خدا قسم همانطور که امام علیه السلام فرمود یکی از پسرانش بعد از سه روز از دنیا
رفت و پسر دیگرش بعد از یک سال اسلام آورد و تا وفات امام عسکري علیه السلام همراه ما از ملازمان درگاه آن حضرت
( گردید.( 1
9 - شیخ طوسی رحمه الله در کتاب امالی از سهل بن یعقوب نقل کرده است که گفت: / 484
670 ح 137 . این حدیث از معجزات امام عسکري علیه السلام است و مناسب / 111 ح 1 ، مدینه المعاجز : 7 / -1 حلیه الأبرار : 5
بود که در باب بعدي ذکر شود .
ص: 682
به امام هادي علیه السلام عرض کردم: اختیارات ایّام از امام صادق علیه السلام بواسطه راویان حدیث به من رسیده است اجازه
می دهید خدمت شما آن را عرضه بدارم، چون امام علیه السلام پذیرفتند آن را عرضه داشتم و تصحیح نمودم.
بعد از آن عرض کردم: در بیشتر روزها موانعی هست که نمی گذارد آدمی بدنبال مقصود خود رود ؛ زیرا در مورد آن ها
ذکر شده است که مبارك نیست و خوف و خطر بدنبال دارد، شما مرا راهنمائی بفرمائید که چگونه می توانم از آن خطرات
احتمالی اجتناب کنم و خود را در حرز و امان قرار دهم زیرا گاهی ضرورت و ناچاري مرا وادار می کند که در آن روزها به
دنبال خواسته هایم بروم .
امام علیه السلام فرمود: یا سهل، إنّ لشیعتنا بولایتنا لعصمه لو سلکوا بها فی لجّه البحار الغامره وسباسب البیداء الغابره بین السباع
والذئاب وأعادي الجنّ والإنس لأمنوا من مخاوفهم بولایتهم لنا، فثِقْ باللَّه عزّوجلّ وأخلص فی الولاء لأئمّتک الطاهرین علیهم
السلام وتوجّه حیث شئت واقصد ماشئت.
اي سهل ؛ ولایت ما براي شیعیانمان حافظ و نگهدارنده اي است که اگر در قعر دریاهاي عمیق فرو روند و یا در دشت بی آب
و علف و بیابان هاي خطرناك بین جانوران درنده و گرگ هاي وحشی و دشمنان آدمی و پري قرار بگیرند هر آینه از خوف
و خطر آنها ایمن می باشند ، پس به خدا اعتماد کن و ولایت و دوستی خود را به ائمّه طاهرین خالص گردان و بهر کجا که
خواهی رو کن و دنبال هر مقصدي که داري برو.
اي سهل ، اگر این دعایی که به تو می آموزم صبحگاهان سه بار و شامگاهان سه مرتبه خواندي خود را در پناهگاه محکمی
قرار داده اي و از هر گونه ترس و وحشتی در امان خواهی بود ، و دعا این است :
أَصْ بَحْتُ اللَّهُمَّ مُعْتَصِماً بِذِمامِکَ الْمَنیعِ الَّذي لایطاول وَلایحاول، مِنْ [ شرِّ] کُلِّ طارِقٍ وَغاشِمٍ مِنْ سائِرِ ما خَلَقْتَ وَمَنْ خَلَقْتَ مِنْ
خَلْقِکَ الصَّامِتِ وَالنَّاطِقِ، فی جُنَّهٍ مِنْ کُلِّ مَخُوفٍ بِلِباسٍ سابِغَهٍ
ص: 683
وِلاءِ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّکَ، مُحْتَجِزاً مِنْ کُلِّ قاصِ دٍ لی إِلی أَذِیَّهٍ بِجِ دارٍ حَصین الْإِخْلاصِ فِی الْإِعْتِرافِ بِحَقِّهِمْ، وَالتَّمَسُّکِ بِحَبْلِهِمْ
جَمیعاً، مُوقِناً بِأَنَّ الْحَقَّ لَهُمْ وَمَعَهُمْ وَفیهِمْ وَبِهِمْ اُوالی مَنْ والوا ، وَاُجانِبُ مَنْ جانَبُوا، فَصَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، فَأَعِذْنِی اللَّهُمَّ
جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ سَ دّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ » بِهِمْ مِنْ شَرِّ کُلِّ ما أَتَّقیهِ یا عَظیمُ، حَجَزْتُ الْأَعادي عَنّی بِبَدیعِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ، إِنَّا
(2) .(1)« سَدّاً فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لایُبْصِرُونَ
خداوندا ! صبح کردم در حالیکه پناهنده ام به کفالت و حمایت استوار تو که چیره گی و دسترسی به آن ممکن نیست از »
بدي و شرّ هر راهزن و ستمگر ، از آنچه آفریده اي چه آنها که خاموشند و چه آنها که گویا می باشند ، و خود را در سپري از
هر چیز ترسناکی قرار دادم به سبب پوشش کاملی از دوستی و ولایت اهل بیت پیغمبرت محمّد صلی الله علیه وآله وسلم و در
حجاب قرار دادم از هر که قصد اذیت مرا دارد به سبب دیوار محکم اخلاص، با اعتراف به حقّ آن عزیزان و چنگ زدن به
رشته ولایت ایشان، در حالیکه یقین دارم که حق از آن ایشان و با ایشان و در ایشان و به وجود ایشان است.
دوستی می کنم با کسی که آنها را دوست دارد ، و اجتناب می کنم از کسی که با آنها فاصله گرفته است، پس بر محمّد و آل
محمّد درود فرست، و مرا پناه بده به برکت این بزرگواران از شرّ آنچه از او پرهیز می کنم و می ترسم، اي بزرگوار، دشمنانم
را از خودم منع می کنم به سبب پدیدآورنده آسمان ها و زمین، و همانا قرار دادیم سدّي را از پیش روي آنها و سدّي را از
.« پشت سر ایشان و آنها را در پرده و پوشش نهادیم که آنها نمی بینند
از امام هادي علیه السلام روایت کرده « دلائل الإمامه » 10 – طبري رحمه الله در کتاب / 485
. -1 سوره یس ، آیه 9
، 1 ح 1 / 24 ح 7، و 95 / -2 امالی طوسی : 276 ح 67 مجلس 10 ، امالی صدوق : 276 ح 67 مجلس 10 ، بحار الأنوار : 59
. 148 ح 32 به نقل از مکارم الأخلاق : 322 / مصباح المتهجّد: 148 ، المصباح : 86 ، البلد الأمین: 27 ، بحار الأنوار : 86
ص: 684
است که فرمود: اسم اعظم پروردگار هفتاد و سه حرف است و همانا نزد آصف بن برخیا یک حرف از آن بود و با استفاده از
آن توانست زمینی را که بین او و بین سبا بود درنوردد و تخت بلقیس را در کمتر از یک چشم بهم زدن براي سلیمان علیه
السلام منتقل کند.
وعندنا منه اثنان وسبعون حرفاً، واستأثر اللَّه تعالی بحرف فی علم الغیب .
( و نزد ما هفتاد و دو حرف از آن می باشد، و حرف دیگر آن را خداوند به خود اختصاص داده است.( 1
از حسن بن علی وشّاء (و او از امّ محمّد کنیز حضرت رضا علیه « عیون المعجزات » 11 - حسین بن عبدالوهاب در کتاب / 486
السلام) نقل کرده است که گفت :
روزي حضرت هادي علیه السلام هراسناك آمد و در دامن امّ موسی عمّه پدرش نشست . امّ موسی از ایشان سؤال کرد: چه
اتّفاقی افتاده است ؟
فرمود : مات أبی واللَّه الساعه.
به خدا قسم پدرم در همین ساعت از دنیا رفت.
عرض کرد: از این حرف ها مگو.
فرمود: به خدا قسم مطلب همان طور است که گفتم.
امّ موسی این تاریخ را از جهت روز و ساعت یادداشت کرد و پس از مدّتی که خبر وفات امام جواد علیه السلام رسید مشاهده
( کرد کاملًا مطابق است با آنچه حضرت هادي علیه السلام فرموده بودند.( 2
از ابو هاشم جعفري روایت « خرائج » 12 - قطب راوندي رحمه الله در کتاب / 487
203 ح 3، کشف / 445 ذیل ح 27 ، بصائر الدرجات: 211 ح 3 ، تفسیر برهان : 3 / -1 دلائل الإمامه: 414 ح 10 ، مدینه المعاجز: 7
.406/ 176 سطر 9، مناقب ابن شهراشوب: 4 / 385 ، بحار الأنوار : 50 / الغمّه: 2
384 با کمی اختلاف . / 458 ح 41 ، کشف الغمّه: 2 / 15 ح 21 ، مدینه المعاجز: 7 / -2 عیون المعجزات: 130 ، بحار الأنوار : 50
ص: 685
کرده است که گفت: متوکّل محلّ جلوسی براي خود داشت که آنجا پنجره هاي فراوان داشت و آن را طوري بنا کرده بود که
خورشید روي دیوار آن می گشت و پرندگان آوازخوان زیادي آنجا قرار داده بود، چون روز ملاقات و دیدار عام او می رسید
در آن مجلس می نشست، از صداي زیاد پرندگان آنچه به او گفته می شد نمی شنید و آنچه او می گفت شنیده نمی شد،
ولی وقتی که حضرت هادي علیه السلام وارد می شد پرندگان همگی ساکت می شدند و تا زمانی که خارج می شد هیچ
آوازي از آنها شنیده نمی شد و چون امام علیه السلام بیرون می رفت دوباره صداي آنها بلند می شد و شروع به خواندن می
کردند.
و نیز مقداري کبک داشت که وقتی در مجلس می نشست آنها را رها می کرد کبک ها باهم زد و خورد می کردند و متوکّل
از تماشاي آنها شادي می کرد ، هنگامی که امام هادي علیه السلام وارد مجلس می شد آنها روي دیوار آرام می گرفتند و تا
آن حضرت در مجلس حضور داشتند از جاي خود حرکت نمی کردند و وقتی از مجلس خارج می شدند ، دوباره این
( پرندگان به زد و خورد می پرداختند.( 1
13 - و نیز در همان کتاب از محمّد بن فرج نقل کرده است که گفت: / 488
امام هادي علیه السلام به من فرمود:
إذا أردت أن تسأل مسأله فاکتبها وضع الکتاب تحت مصلّاك ودعه ساعه ثمّ أخرجه واُنظر فیه.
هرگاه مشکلی داشتی و می خواستی مسأله اي سؤال کنی آن را بنویس و در زیر مصلّاي خود بگذار و پس از آنکه مدتی آن
را رها کردي بیرون آور و در آن نظاره کن.
375 ح 42 ، کشف / 474 ح 55 ، إثبات الهداه: 3 / 148 ح 34 ، مدینه المعاجز: 7 / 404 ح 10 ، بحار الأنوار : 50 / -1 الخرائج : 1
394 (به طور اختصار). / الغمّه : 2
ص: 686
محمّد بن فرج گوید: من طبق دستور امام علیه السلام این کار را کردم و جواب سؤال خود را همراه با امضاي امام علیه السلام
( در آن مشاهده نمودم.( 1
که نوشته کلینی رحمه الله است از کسی « الرسائل » از کتاب « کشف المحجّه » 14 - سیّد بن طاووس قدس سره در کتاب / 489
که او را نام برده نقل کرده است که گفت:
به امام هادي علیه السلام نوشتم، شخصی دوست دارد که با امام علیه السلام خود راز و نیاز کند و مشکلات خود را با او در
میان بگذارد همانطور که با خداوند راز و نیاز می کند و حوائجش را اظهار می دارد.
امام علیه السلام پاسخ او را اینگونه نوشتند:
إن کان لک حاجه فحرّك شفتیک، فإنّ الجواب یأتیک.
( هر گاه حاجتی داشتی فقط لبهاي خود را حرکت بده و مطمئن باش که جواب به تو می رسد.( 2
از محمّد بن اسماعیل نهلی و او از پدرش نقل کرده است که گفت: « دلائل الإمامه » 15 – طبري رحمه الله در کتاب / 490
من در سامراء اسیر بودم روزي یزداد مسیحی شاگرد بختیشوع را دیدم که از خانه موسی بن بغا برمی گشت، او همراه من به
راه افتاد و باهم گفتگو می کردیم تا به محلّی رسیدیم، با دست اشاره کرد و گفت: آیا این دیوار را می بینی؟ آیا می دانی
صاحب این خانه کیست؟
گفتم: خودت بگو صاحب آن چه کسی است؟
جواب داد: جوانی علوي و اهل حجاز است که علی بن محمّد نام دارد و ما اکنون اطراف خانه اش راه می رویم .
به یزداد گفتم : راجع به او چه می دانی؟
.395/ 155 ح 41 ، کشف الغمّه: 2 / 419 ح 22 ، بحار الأنوار : 50 / -1 الخرائج: 1
. 155 ح 42 / -2 کشف المحجّه: 153 ، بحار الأنوار : 50
ص: 687
گفت: اگر کسی در عالم از غیب و پنهانی خبر داشته باشد او است .
گفتم: از کجا می دانی و چگونه این مطلب را می گویی؟
گفت: قضیه عجیبی از او برایت تعریف می کنم که مثل آن را تو و دیگران نشنیده اید ولی خدا را وکیل و حاکم قرار می
دهم که آن را از طرف من براي هیچ کس نقل نکنی، زیرا من طبیب هستم و خرجی زندگی من از طریق سلطان تأمین می
شود ، و شنیده ام که خلیفه او را از روي دشمنی از حجاز به اینجا کشانیده است که مردم به او روي نیاورند و گرد او جمع
نشوند و در نتیجه سلطنت او از بین ایشان یعنی فرزندان عباس خارج نشود.
گفتم: قول می دهم و خدا را ضامن می گیرم که آن را براي کسی نقل نکنم ، قصّه ات را بگو و ترسی بخود راه نده، چون تو
یک نفر نصرانی هستی و نسبت به آنچه از این خانواده تعریف کنی کسی تو را متّهم نمی کند، و مطمئن باش که من آن را
کتمان خواهم کرد.
گفت: بلی قضیّه آنستکه روزي او را ملاقات کردم در حالی که بر اسب سیاهی سوار شده بود، لباس سیاهی به تن و عمامه
سیاهی بر سر گذاشته بود، چهره خود ایشان هم مایل به سیاهی بود، همینکه چشمم به ایشان افتاد به احترام او ایستادم، و با
خود گفتم : - بدون آنکه از دهان من مطلبی خارج شود و کسی از من حرفی بشنود ، به حقّ حضرت مسیح علیه السلام فقط
در ضمیر خود گذراندم که - لباس او سیاه، عمامه او سیاه ، مرکب او سیاه، و خودش سیاه، سیاهی در سیاهی در سیاهی.
همینکه به من رسید به تندي به من نگاهی کرد و فرمود:
قلبک أسود ممّا تري عیناك من سواد فی سواد فی سواد.
قلب تو سیاه تر است از آنچه چشمان تو مشاهده کرد که سیاهی در سیاهی در سیاهی گفتی.
ص: 688
پدرم گفت: به او گفتم: بعد از آن چه کردي و به او چه جواب دادي؟
گفت: از شنیدن کلام آن حضرت متحیّر و سرگردان در جاي خود بی حرکت ماندم و نتوانستم هیچگونه پاسخی دهم.
به او گفتم: آیا قلبت از مشاهده این معجزه و کرامت ، نورانی و سفید نشد؟ جواب داد: خدا می داند.
پدرم در دنباله داستان گفت: هنگامی که یزداد مریض و ناتوان گردید کسی را به سوي من فرستاد، و من نزد او حاضر شدم،
به من گفت: بدان قلب من بعد از آن تاریکی و سیاهی که داشت به برکت امام هادي علیه السلام روشن و سفید گردید و
اکنون شهادت می دهم که خدائی جز خداوند یکتا نیست و محمّد صلی الله علیه وآله وسلم فرستاده او است، و حضرت علی
بن محمّد علیه السلام حجّت خداوند بر بندگانش و ناموس بزرگ پروردگار است.
( سپس در همان بیماري دنیا را وداع گفت، و من در نمازي که بر او خواندند شرکت کردم.( 1
می گوید: امام هادي علیه السلام تمام خصال پسندیده و نیکوي امامت « خرائج » 16 - قطب راوندي رحمه الله در کتاب / 491
در وجود مبارکش جمع شده، و فضلیت و دانش و صفات نیک در او کامل گشته بود، اخلاق او همه خارق العاده مانند
اخلاق پدرانش بود.
هنگام شب رو به قبله می نمود و لحظه اي از عبادت باز نمی ایستاد، جبّه اي پشمینه می پوشید و بر حصیري سجاده خود را می
( گسترانید، و اگر بخواهیم خُلق و خوي نیکوي او را بیان کنیم کتابی طولانی خواهد شد.( 2
17 - روایت شده است: امام هادي علیه السلام چون وارد خانه متوکّل شد، به / 492
448 ح 31 ، نوادر المعجزات: 187 ح 6 ، فرج المهموم: 233 ، بحار الأنوار : / -1 دلائل الإمامه: 418 ح 15 ، مدینه المعاجز: 7
. 161/50 ح 50
. 901/ -2 الخرائج : 2
ص: 689
نماز ایستاد ، شخص خبیثی از مخالفین به آن حضرت جسارت کرده و گفت: تا چه مقدار ریا و خودنمایی می کنی؟
همینکه کلامش به پایان رسید بر زمین افتاد، و از دنیا رفت.
از محمّد بن یحیی نقل کرده است که گفت: روزي یحیی بن اکثم « الدرّ النظیم » 18 - یوسف بن حاتم شامی در کتاب / 493
در مجلس واثق خلیفه عبّاسی در حضور دانشمندان سؤالی را مطرح کرد که حضرت آدم وقتی حجّ کرد سر او را چه کسی
تراشید؟ کسی از حاضرین نتوانست پاسخ دهد.
واثق گفت: من کسی را نزد شما حاضر می کنم که بتواند جواب این سؤال را بگوید، آنگاه شخصی را بسوي امام هادي علیه
السلام فرستاد ، امام علیه السلام از او خواست که مرا معاف بدار، ولی بعد از اصرار زیاد او فرمود :
پدرم از جدّم و او از پدرش و از جدّش نقل کرد که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود:
أمر جبرئیل أن ینزل بیاقوته من الجنّه فهبط بها فمسح بها رأس آدم فتناثر الشعر منه، فحیث بلغ نورها صار حرما.
خداوند تبارك و تعالی به جبرئیل دستور داد که به همراه یاقوتی از بهشت فرود آید، و او فوراً نزد آدم فرود آمد و آن یاقوت
( را بسر آدم کشید و موهاي سرش ریخت و تا آنجایی که نور آن یاقوت رسید از محدوده حرم گردید.( 1
از گروهی از اهل اصفهان نقل کرده است که گفتند: در اصفهان « خرائج » 19 - قطب راوندي رحمه الله در کتاب / 494
شخصی بنام عبد الرحمان بود که مذهب شیعه داشت، از او پرسیدند چه چیز باعث شد که مذهب شیعه را اختیار کردي و
امامت حضرت هادي علیه السلام را پذیرفتی؟
. 330 ح 5 / 50 ح 50 ، المستدرك: 9 / 56 ، بحار الأنوار : 99 / 56 به نقل از کتاب تاریخ بغداد: 12 / -1 الدرّ المنثور : 1
ص: 690
گفت : کرامتی را از او مشاهده کردم که بر من لازم شد به امامت او اعتراف کنم، و قضیه اش این است که:
من گرفتار فقر و ناداري بودم ولی زبان قوي و جرأت زیادي داشتم، در یکی از سالها اهل اصفهان مرا با گروه دیگري براي
شکایت و دادخواهی به نزد متوکّل فرستادند.
روزي بر درِ سراي متوکّل بودم که ناگهان دستور احضار حضرت هادي علیه السلام صادر شد. به بعضی از حاضرین گفتم:
شخصی که متوکّل دستور احضار او را صادر کرده چه کسی است؟
گفتند : یکی از علویین و فرزندان علی علیه السلام است که رافضی ها (شیعیان) او را امام می دانند، و ممکن است متوکّل او
را طلبیده تا به قتل برساند.
با خود گفتم : از این جا حرکت نمی کنم و می مانم تا او را مشاهده کنم و ببینم چگونه شخصی است. مدّتی که گذشت
دیدم او در حالیکه بر اسبی سوار شده و مردم دو طرف جاده ایستاده به او نگاه می کنند بطرف ما می آید ، همینکه او را از
نزدیک دیدم محبّت و دوستی او در قلب من جاي گرفت و در دل برایش دعا کردم که خداوند شرّ متوکّل را از او دور سازد.
او در میان مردم عبور می کرد و سر را پایین انداخته به یال اسبش نگاه می کرد و به چپ و راست نمی نگریست، همینکه در
مقابل من قرار گرفت رو به من کرد و فرمود:
قد استجاب اللَّه دعاءك، وطوّل عمرك، وکثّر مالک وولدك.
خداوند دعایت را اجابت فرمود و عمر طولانی ومال و فرزند زیاد برایت مقدّر نمود.
از هیبت گفتار او بلرزه در آمدم و در میان رفقایم بر زمین افتادم ، آنها از من پرسیدند: چه شد و چه اتفاقی افتاد؟
گفتم: خیر است و قضیّه را از آنها پنهان کردم.
ص: 691
چون به اصفهان برگشتم خداوند به دعاي آن بزرگوار درهاي رحمت خود را به روي من گشود ، و مال و ثروت زیادي
نصیب من گردانید بطوریکه امروز موجودي من در خانه معادل هزار هزار درهم است غیر از اموالی که در خارج خانه دارم ، و
ده فرزند به من روزي کرده است و از عمرم تاکنون هفتاد و چند سال می گذرد، و من به امامت این بزرگوار که از ضمیر و
( باطن من خبر داد و خداوند دعاي او را درباره من اجابت فرمود اقرار می کنم .( 1
از هارون بن فضل نقل کرده است: « دلائل الإمامه » 20 – طبري رحمه الله در کتاب / 495
مضی « إنّا للَّه و إنّا إلیه راجعون » : حضرت هادي علیه السلام را در روزي که پدر بزرگوارش وفات یافت دیدم که می فرمود
واللَّه أبوجعفر .
همه از آنِ خداوندیم و بسوي او بازگشت می کنیم، بخدا قسم پدرم ابو جعفر علیه السلام از دنیا رفت.
عرض کردم: چگونه دانستید در حالیکه ایشان در بغداد و شما در مدینه هستید؟
( فرمود: از آنجا که فروتنی و تواضع ویژه اي براي خداوند در خود احساس کردم که پیش از آن نبود.( 2
و در روایت دیگري فرموده است:
دخلنی من إجلال اللَّه شی ء لم أکن أعرفه قبل ذلک، فعلمت أنّه قد مضی.
عظمت و بزرگی خاصّی براي خداوند در قلب من وارد شد که پیش از آن احساس نمی کردم و از این جهت دانستم که پدرم
( دنیا را وداع نموده است.( 3
،389/ 463 ح 50 ، کشف الغمّه: 2 / 51 ، مدینه المعاجز: 7 / 141 ح 26 ، حلیه الأبرار: 5 / 392 ح 1، بحار الأنوار : 50 / -1 الخرائج: 1
. 371 ح 37 / الثاقب فی المناقب: 549 ح 11 ، إثبات الهداه: 3
135 ح / 292 ح 3، و 50 / -2 نوادر المعجزات: 189 ح 8 ، دلائل الإمامه: 415 ح 11 ، بصائر الدرجات: 467 ح 5، بحار الأنوار : 27
14 ح 15 به / 381 ح 5 (با اختلاف سند) و بحار الأنوار : 50 / 16 ، إثبات الوصیّه: 194 . و همچنین این روایت در کتاب کافی : 1
نقل از کافی ، ذکر شده است .
. 368 ح 26 / 2 ح 2، إثبات الهداه: 3 / 291 ح 2، و 50 / -3 بصائر الدرجات: 467 ح 2، بحار الأنوار : 27
ص: 692
از محمّد بن احمد نقل کرده است که گفت : عموي پدرم برایم تعریف « امالی » 21 - شیخ طوسی رحمه الله در کتاب / 496
کرد: روزي خدمت امام هادي علیه السلام رسیدم و به آن حضرت عرض کردم: اي سرور من، این مرد یعنی متوکّل مرا از
خود دور نموده و روزي من را قطع کرده، و مرا ملول و دلتنگ نموده است، وهمه آنها بخاطر این است که می داند من وابسته
و ملازم درگاه شما هستم و چون می دانم اگر شما به او سفارشی بفرمائید حتماً قبول می کند، تقاضا دارم که لطفی کنید و از
او درخواست کنید در کار من تجدید نظري نماید.
امام علیه السلام فرمود: ان شاء اللَّه به خواسته ات می رسی .
هنگامیکه شب فرا رسید فرستاده هاي متوکّل یکی پس از دیگري به سوي خانه من آمدند و مرا به نزد متوکّل دعوت کردند،
وقتی به آنجا رفتم فتح بن خاقان را دیدم کنار در ایستاده و گویا منتظر است، به من گفت: اي مرد، چرا شب در خانه ات آرام
نمی گیري؟ متوکّل چقدر امشب براي دسترسی به تو اصرار ورزید و مرا خسته کرد.
سپس وارد خانه شدم و دیدم متوکّل در جاي خود نشسته است همینکه مرا دید صدا زد: اي ابو موسی ما بخاطر شغل فراوان از
تو غفلت می کنیم چرا تو یادآوري نمی کنی و خودت را از خاطر ما می بري، اکنون بگو چه حقوقی از تو نزد ما باقی مانده و
پرداخت نشده است؟
من چند مورد را که می دانستم از جمله فلان عطا و فلان ماهیانه را نام بردم و او دستور داد تا دو برابر آنچه گفتم به من
پرداخت کردند.
هنگام خارج شدن به فتح بن خاقان گفتم: آیا امام هادي علیه السلام اینجا تشریف آورده است: جواب داد: نه، گفتم : نامه اي
فرستاده است؟ گفت: نه، پس از این گفتگو بیرون آمدم و بطرف خانه ام روان شدم، فتح بن خاقان هم بدنبال من بیرون آمد و
به من گفت: هرگز شک ندارم که تو از
ص: 693
امام هادي تقاضاي دعا کرده اي و آن حضرت براي تو دعا نموده است، از تو خواهش می کنم از آن حضرت تقاضا کنی
براي من هم دعا کند.
هنگامی که خدمت آن حضرت شرفیاب شدم به من فرمود: اي ابو موسی ؛ چهره ات را چهره خوشنود و رضا می بینم .
عرض کردم: و این به برکت شما بوده است اي سرور من، ولی به من گفتند: شما نزد او نرفته اید و از او درخواست نکرده
اید؟
امام علیه السلام فرمود: إنّ اللَّه تعالی علم منّا أنّا لا نلجأ فی المهمّات إلّا إلیه، ولا نتوکّل فی الملمّات إلّا علیه، وعوّدنا إذا سألناه
الإجابه، ونخاف أن نعدل فیعدل بنا.
خداوند تبارك و تعالی می داند که ما هرگز در امور مهم خود جز به او پناهنده نمی شویم، و در سختی ها و بلاها جز به او
اعتماد نمی کنیم ، و ما را چنین عادت داده است که هرگاه از او درخواست کنیم اجابت فرماید و می ترسیم از او روي
بگردانیم او هم از ما رو بگرداند.
عرض کردم: فتح بن خاقان به من چنین و چنان گفت.
فرمود : او به ظاهر ما را دوست می دارد ولی در واقع از ما دوري می کند، دعا براي دعاکننده اثر خواهد داشت وقتی با شرائط
آن همراه باشد ،( 1) هنگامی که تو در اطاعت فرمان الهی اخلاص ورزیدي، و به پیامبري رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم
و حق ما اهل بیت اعتراف کردي و آنگاه از خداوند چیزي در خواست کردي تو را محروم نمی فرماید.
عرض کردم: اي سرور من ؛ دوست دارم از میان دعاها دعاي مخصوصی را به من بیاموزي .
امام علیه السلام فرمود: دعایی را که خواهم گفت من آن را بسیار می خوانم و از خدا تقاضا کرده ام هر کس بعد از من نزد
قبرم بخواند او را ناامید نفرماید. و دعا این است:
-1 علّامه مجلسی رحمه الله در بیان این جمله فرموده است : معنایش این است که هر کس خدا را به واسطه او بخواند دعایش
مستجاب می شود یا آنکه دعاء تابع حال دعاکننده است ، و اگر شرائط دعا براي دعاکننده فراهم نباشد دعایش مستجاب نمی
تفسیر ماقبل است ، واین قول ظاهراً بهتر است . « وقتی اخلاص ورزیدي » گردد . پس جمله بعدي از کلام امام علیه السلام
ص: 694
یا عُدَّتی عِنْدَ الْعُدَدِ، وَیا رَجائی وَالْمُعْتَمَدِ، وَیا کَهْفی وَالسَّنَدِ، وَیا واحِدُ یا اَحَدُ وَیا قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ، أَسْاَلُکَ اللَّهُمَّ بِحَقِّ مَنْ خَلَقْتَهُ »
(1). « مِنْ خَلْقِکَ، وَلَمْ تَجْعَلْ فی خَلْقِکَ مِثْلَهُمْ أَحَداً، أَنْ تُصَلِّیَ عَلَیْهِمْ وَتَفْعَل بی کَیْتَ وَکَیْتَ
اي سرمایه و ذخیره من نزد ذخیره ها ، و اي امید و تکیه گاه من ، و اي پناهگاه و پشتوانه من ، و اي یگانه ، اي یکتا ، اي کسی
که به پیامبرت فرموده اي : بگو او خداي یگانه است . خداوندا ، از تو درخواست می کنم به حقّ کسانی که آنها را آفریدي و
در میان آفریدگانت هیچ کس مانند آنها نیست ، که بر ایشان درود فرستی و با من چنین و چنان کنی .
مؤلف رحمه الله در آخر این باب شعري را از ابو هاشم جعفري که در هنگام بیماري حضرت هادي علیه السلام سروده است
ذکر می کند :
مادت الأرض بی وأدّت فؤادي
واعترتنی موارد العرواء
حین قیل الإمام نضو علیل
قلت نفسی فدته کلّ الفداء
مرض الدین لاعتلالک واعتلّ
وغارت له نجوم السماء
عجباً إن منیت بالداء والسقم
وأنت الإمام حسم الداء
أنت آسی الأدواء فی الدین والدنیا
( ومحیی الأموات والأحیاء( 2
زمین به لرزه افتاد و قلبم سنگینی کرد ، و مرا دچار تب و لرز نمود .
وقتی گفته شد : امام علیه السلام ضعیف و بیمار گشته است ، گفتم : جان من و تمام هستی من فداي او باد .
دین بخاطر بیماري تو مریض گردید و ستاره هاي آسمان تیره و تاریک شد.
شگفتا که تو مبتلا به درد و بیماري شوي ، و تو امامی هستی که از بین برنده دردها هستی .
تو طبیب دردهاي دین و دنیا هستی ، و مردگان و زندگان را زنده می کنی و جان می بخشی .
436 ح 17 ، مناقب ابن شهراشوب: / 127 ح 5، مدینه المعاجز: 7 / -1 امالی طوسی : 285 ح 2 مجلس 11 ، بحار الأنوار : 50
410/4 (به طور اختصار) .
. 222/ -2 إعلام الوري: 366 ، بحار الأنوار : 50
ص: 695
بخ